تاریخ : پنج شنبه 28 / 11 / 1389
نویسنده : حامد.ح
عنوان : کتاب تقدیر این بود که
نویسنده : نیلوفر لاری
نوع : رمان ایرانی و عاشقانه
زبان : فارسی
نوع فایل : PDF
تعداد صفحات : ۴۷۰
حجم : ۳٫۷۶ مگابایت
درباره کتاب :
مینا ومهیا دو دوست جدانشدنی در عروسی همکلاسیشان با مسعود که تیپ و وضعیت مالی خوبی دارداشنا میشوند مهیا عاشق مسعود میشود ولی مسعود عاشق مینا!ووقتی جواب رد مینا را میشنود تصمیم میگیرد برای نزدکی بیشتر به مینا با مهیا ازدواج کند و مینا با هوشنگ عقد میکند ولی اندکی بعد از عقد هوشنگ مینا را طلاق میدهد چرا که مسعود با دادن پول از او چنین خواسته ، تا این که مینا با کیان آشنا میشود که رئیس کارخانه ای است که مسعود در ان کار میکند وبسیار زیباتر وپولدارتر از مسعود است و با او ازدواج میکند ولی اگر مسعود که همچنان عاشق میناست بگذارد!…
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
|
برچسبها: کتاب تقدیر این بود که , رمان ایرانی و عاشقانه , دانلود , کتاب , آموزش , زبان , دانلود کتاب , دانلود کتاب آموزش , دانلود کتاب آموزش زبان , کتاب آموزش , کتاب آموزش زبان , آموزش زبان , دانلود رایگان , دانلود کتاب PDF , دانلود کتاب الکترونیکی , |
|
|
تاریخ : پنج شنبه 28 / 11 / 1389
نویسنده : حامد.ح
عنوان : کتاب آن تابستان
نویسنده : ماندانا معینی
نوع : رمان ایرانی و عاشقانه
زبان : فارسی
نوع فایل : PDF
تعداد صفحات : ۳۷۶
حجم : ۲٫۷۳ مگابایت
درباره کتاب :
تك و تنها تو سالن نشسته بودم. نشسته بوده و منتظر! اما چه سالنی بود! چه خونه و زندگی ای! درست مثل این خونه ها كه تو فیلم آ نشون میدن! یه خونه ی ویلایی دوبلكس! حیاط حدود دو سه هزار متر! همه جاش درخت و گل و باغچه و چمن!
خونه شون كه دیگه هیچی! فكر كنم فقط دویست متر سالنش بود! سه دست مبل توش چیده بودن! چه فرش هایی! چه تابلوهایی! از كنار سالن یه سری پله ی شیشه ای رفته بود بالا كه یه سالن كوچیك از بالا بود و مشرف به سالن پائین. چند تا اتاقم اون طرفش بود. كنار پله هام یه آسانسور كوچیك بود! یه آسانسور كوچیك و خیلی قشنگ با در نرده ای برای دو طبقه خونه! خیلی جالب بود! خونه ما طبقه چهارم یه ساختمون بود بدون آسانسور! اون وقت اینجا یه آسانسور گذاشته بودن كه براشون یه طبقه بالا رفتن سخت نباشه!
اون طرف سالن یه آشپزخونه بزرگ بود كه از اینجا دید نداشت. یه آشپزخونه بزرگ كه با یه سكو از سالن جدا می شد و در واقع ‘open’ بود. اما بالای سكو پنجره پنجره بود و از سالن به وسیله شیشه جدا شده بود و یه نوع پیچك م روش كشیده بودن كه واقعاً قشنگش كرده بود. دور تا دور سالن م گلدون های خیلی قشنگ بود كه چند نوع گیاه آپارتمانی توش كاشته بودن و منظره سالن رو خیلی رویایی می كرد! یه پاسیوام یه گوشه دیگه ش بود كه از سنگ درستش كرده بودن و آروم آروم از بالاش آب می ریخت پائین! مثل یه چشمه واقعی! خلاصه همه چیز واقعاً قشنگ بود طوری كه آدم دلش می خواست كه بشینه و نگاه شون بكنه و لذت ببره!
حواسم به طرف دیگه سالن بود كه صدای پا شنیدم. یه مردی حدود پنجاه و خرده ساله ، داشت می اومد طرفم. خیلی خوش تیپ با كت و شلوار و كراوات. از جام بلند شدم و سلام كردم. با لبنخد جوابم رو داد و گفت :
- شما مریم خانم هستید ، درسته؟
- بله ، از طرف شركت ...
- می دونم ، می دونم. دایی تون همه چیز رو گفتن. تشریف بیارید تا با خانم آشناتون كنم. حتماً دایی تون در مورد وظایفی كه اینجا به عهده تون هست باهاتون صحبت كردن!
- كم و بیش! البته من برای اولین باره كه ...
- نگران نباشین! كار آنچنانی ای نیست. ظرف یكی دو روز كاملاً مسلط می شین. بفرمائین!
- شما بفرمائین ، من دنبال تون می آیم.
- تعارف نكنین...
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
|
برچسبها: کتاب آن تابستان , ماندانا معینی , رمان ایرانی و عاشقانه , دانلود , کتاب , آموزش , زبان , دانلود کتاب , دانلود کتاب آموزش , دانلود کتاب آموزش زبان , کتاب آموزش , کتاب آموزش زبان , آموزش زبان , دانلود رایگان , دانلود کتاب PDF , دانلود کتاب الکترونیکی , |
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 78 صفحه بعد
|
|